سالروز ولادت حضرت امام حسین،حضرت اباالفضل العباس و امام سجاد علیهم السلام را محضر مبارك آقا امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف و خدمت همه مسلمانان جهان تبریک و تهنیت عرض می نمايم.

 

شناسنامه مختصری از امام حسین(علیه السلام)

ازدواج امام حسين (عليه السلام)

عايشه روايت مى كند

ابراهيم فداى امام حسين (عليه السلام) شد

سخاوت از امام حسين (عليه السلام) بياموزيد

شناسنامه مختصری از قمر بنی هاشم(عليه السلام)

وفاى اباالفضل العباس (عليه السلام)

شجاعت اباالفضل العباس (عليه السلام)

شعری از ديوان مرحوم كمپانى در وصف حضرت ابوالفضل (عليه السلام)


 

شناسنامه مختصری از امام حسین(علیه السلام)

نام : حسين عليه السلام ، در تورات شبير و در انجيل طاب آمده است .
پدر: على بن ابى طالب عليه السلام .
مادر: فاطمه زهرا عليها السلام .
جد: رسول الله صلى الله عليه و آله .
جده : خديجه بنت خويلد سلام الله عليها.
كنيه : ابوعبدالله و ابوعلى .
لقب : رشيد، و فى ، طيب ، السيد، الزكى ، المبارك ، التابع لرضات الله ، الدليل على ذات الله ، سبط، شهيد و سعيد.
تولد: سال سوم هجرت و بعضى سال چهارم هجرت گفته اند.
مدت امامت : ده سال .
عمر شريف : 57 سال .
محل دفن : كربلا.
غاضب حق خلافت : يزيد بن معاويه عليه العنة و العذاب .
مشهور الست كه ولادت امام حسين عليه السلام در مدينه در سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت واقع شده است بعضى پنجم ماه مذكور نيز گفته اند.
ابن شهر آشوب رحمه الله مى گويد: ولادت آن حضرت پس از ده ماه و بيست روز از ولادت برادرش امام حسن عليه السلام ، و آن روز شنبه با پنجشنبه ماه شعبان سال چهارم هجرت بوده است .
و نيز گفته شده است كه ما بين آن حضرت عليه السلام و بردارش امام حسن مجتبى عليه السلام فاصله نبوده مگر به اندازه مدت حمل ، مدت حلم شش ‍ ماه بوده است .

در توقيع حضرت صاحب الامر عليه السلام به قاسم بن علاء همدانى ولادت امام حسين عليه السلام روز پنج شنبه سوم ماه شعبان دانسته شده بعضى آخر ماه ربيع الاول سال سوم هجرت نيز گفته اند كه خلاف مشهور است .

ازدواج امام حسين عليه السلام

سپاه پيروزمند اسلام به شهر مدينه وارد شد، و اسيرانى گرانقدر همراه داشت در ميان آنها دختر يزدگرد شهريار ايران بود. پدر به سويى گريخته و دختر را گذارده و رفته بود،برادرانش به كشور چين پناه برده و خواهر را بى پناه گذارده بودند ولى اسلام پناه بى پناهيان بود و بزرگ ترين پناه را براى شاهزاده خانم بى پناه فراهم كرد.
شهرزاد اسير همراه سربازان به درون مدينه قدم گذارد، خبر در مدينه پخش ‍ شد، دوشيزگان شهر به تماشا آمدند پاره اى از بام سر مى كشيدند تا دختر شاهنشاه ايران را ببيند، مردم مدينه در پى كاروان اسير به سوى مسجد روانه شدند تا ببينند شهرزاده خانم چه مى كند و عمر با او چگونه رفتار مى كند.
خليفه با تنى چند از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بود كه كاروان به مسجد رسيد، سرپرست كاروان چنين گزارش داد: اين دختر يزگرد است كه اسير شده فاتح خراسان ما را فرمود كه به مدينه اش ‍ آورده تا خليفه سرنوشتش را معلوم سازد.
شهرزاده را نزديك عمر نشانيدند. شهرزاده كه رنج سفر اسارت را كشيده بود و از آينده در بيم و هراس بود، به ناگاه ناله اى زد و گفت : بيروج باذهر مز! عمر كه سخن او را دشنام پنداشت گفت : اين گبرزاده به ما بد مى گويد!
حضرت على عليه السلام كه در آن مجلس حاضر بود گفت : نه چنين نيست به نياى خويش نفرين مى كند سپس سخن شهرزاده را براى عموم ترجمه كرده گفت : مى گويد روز هرمز سياه باد كه نواده اش اسر شده ؟!
حضرت على عليه السلام از كجا زبان فارسى مى دانست و نزد چه كسى آموخته بود ؟!
فرمان خليفه صادر شد: اين دختر و همراهانش را مانند ديگر اسيران به فروش برسانيد باز هم على عليه السلام به سخن آمد: اين كار شايسته نيست .
عمر پرسيد : با اين دختر چگونه رفتار كنيم ؟
حضرت على عليه السلام : به نظر خود دختر واگذاريد، هر كه را بپسندد، براى همسرى برگزيند.

شهرزاده به اطراف نگاهى كرد و يكايك حاضران را در نظر آورد، به هر چهره اى مى نگريست و از او مى گذشت همه حاضران را يكان يكان نگاه مى كرد، حاضران دسته جمعى مى نگريستند كه ديدند نگاه گذراى شاهزاده اسير بر چهره جوانى بايستاد و گذر نكرد، جوانى كه بيش از هجده بهار از عمرش نگذشته بود، رخسار زيبايش همچون خورشيد مى درخشيد نگاه دختر كه بر چهره جوان بايستاد، غم و اندوه خود را فراموش كرد.
سكوت عميقى سرتا سر مجلس را فرا گرفت ، همگى به دختر مى نگريستند و دختر به پسر مى نگريست و با خود مى انديشيد كه آرام جانم را يافتم ، آرامش قلبم را پيدا كردم آيا ممكن است كه اين پسر دخترى اسير را بپذيرد؟! مردان از زنان خواستگارى مى كنند، ولى اگر من از او خواستگارى كنم ، اميد مرا نااميد نخواهد كرد، باز هم به چهره جوان نگريست ، با خود گفت چهره اش چهره اميد است و رخسارش رخساره نويد، دست رد به سينه ام نخواهد گذارد، پس به خود قدرتى داد و از جاى برخاست و به سوى جوان رفت ،گام هايش لرزان و كوتاه بود، همان كه به كنار جوان رسيد همه ديدند كه دست سپيد و ظريفش را بر روى سر امام حسين عليه السلام نهاد.
صداى احسنت و آفرين از مجلسيان برخاست ، تماشاچيان ، ديدند كه شهرزاد پيغمبر زاده اى را برگزيد امام حسين عليه السلام تقاضاى دختر اسير را پذيرفت و وى را همسر خود قرار داد.

شهر بانو براى امام حسين پسرى بياورد كه تنها يادگار امام حسين بود، خليفه امام حسين بود و نسل امام حسين از وى به جاى ماند اين پسر امام چهارم ،امام زين العابدين عليه السلام بود كه على نام داشت شهر بانو در عمر كوتاه خود به وفادارى با امام حسين پرداخت ، عمر امام حسين هر چند كوتاه بود، ولى عمر، شهربانو كوتاه تر بود، شهربانو كه پسر بزاد، وا مام حسين دومى به جهان بشريت تقدم داشت خود، جهان را بدرود گفت ، و هسمر بزرگ خود را در سوك خود نشانيد شهرزاده ناز پرود بود و قدرت نداشت كه مصيبت جانگداز شوهر عزيزش را ببيند، به زودى از اين جهان سفر كرد، تا در آن جهان ، خانه را آب و جارو كرده به انتظار شويش بنشيند تاريخ نشان نمى دهد كه دوران انتظار چقدر طول كشيد، ولى آنچه قطعى است روزى انتظار به سر آمد و فراق پايان يافت ، همان روزى كه امام حسين عليه السلام افسر شهادت را به سر نهار و پيشواى شهيدان گرديد.
همسر ديگر امام حسين عليه السلام ، ليلا است كه براى اما حسين عليه السلام پسرى آورد، رشيد، دلير، زيبا،شبيه ترين كس به رسول خدا صلى الله عليه و آله رويش روى رسول ، خوش خوى رسول ، گفت و گويش گفت و گوى رسول خدا صلى الله عليه و آله هر كسى كه آرزوى ديدار رسول خدا را داشت بر چهره پسر ليلا مى نگريست .
اين پسر على است و پسر بزرگ امام حسين عليه السلام كه در كربلا در ركاب پدر شهيد شد. ليلا دختر ابو مره ثقى است و نواده عروة بن مسعود.

عروه نياى ليلا از بزرگان عرب و سران عشيره ثقيف بود كه در طائف سكونت داشتند عروه نه تنها در ميان قوم خود، بلكه در ميان عرب مقامى بلند و منزلتى ارجمند داشت عروه به حضور مقدس پيغمبر اسلام ، شرفياب شد و اسلام آورد سپس به طائف بازگشت تا قوم خود را به اسلام دعوت كند قوم تثقيف ، با وى از در ستيزگى در آمدند و با دعوتش به دشمنى برخاستند، در برابر او مقاومت كردند و سرانجام سحرگاهى كه براى نماز برخاسته بود به شهادتش رسانيدند آرى عروه به دست دوستان كشته شد، نه به دست دشمنان امام حسين عليه السلام نيز چنين بود، به دست دوستان كشته شد.
ليلا، زمانى چند در خانه امام حسين عليه السلام به سر برد و روزگارى در زير سايه حسين بزيست و نتوانست مصيبت جانسوز شوهر و داغ شهادت پسر را ببيند به زودى از اين جهان رخت بر بست و به جهان ديگر شتافت در آن جا به خواهرش شهربانو پيوست و بزرگزاده عرب با شاهزاده عجم در انتظار امام حسين عليه السلام نشستند تا اما حسين عليه السلام نيز بدآنها پيوست .
رباب نيز همسرى با وفا براى امام حسين بود تا دم واپسين از امام حسين جدا نشد و بار شهادت شوهر والامقام خود را بر دوش كشيد و به منزل رسانيد.
رباب پس از شهادت شوهر نيز دست از وفا برنداشت و همچنان به وفادارى پرداخت و فراق را تحمل كرد، تا مرگش دگر باره به امام حسين عع رسانيد و جدايى را برطرف ساخت .
رباب دخت ، امروالقيس كلبى است و مادر سكينه دختر دانشمند امام حسين عليه السلام ، و عبدالله كودك شيرخوار شهيد او است پس از شهادت امام حسين رباب به اسارت گرفته شد و به شام برده شد، هنگامى كه به مدينه بازگشت ، مجلس عزايى براى امام حسين عليه السلام تشكيل داد و آن قدر گريست كه اشك در ديدگانش خشك شد بزرگان قريش از وى خواستگارى كردند، همه را رد كرد و گفت : پس از پيغمبر قوم شوهرى نمى خواهم .

رباب بيش از يك سال پس از امام حسين عليه السلام زنده نماند، در تمام مدت يك سال به سوك شوهر نشست زير سقف نرفت از گرما و سرما پرهيز نكرد تا رنجور و بيمار گرديد، و در غم امام حسين عليه السلام جان داد.

عايشه روايت مى كند
حديث 22 از كتاب غاية المرام چنين است :
از متفق عليه بخارى و مسلم از مسند عايشه از مصعب بن شيعه از صفيه دختر شبيه از عايشه دختر ابى بكر روايت كرده كه گفت :
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله بيرون آمد و عباى سياه پوشيده بود كه حسن بن على عليه السلام داخل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله او را در زير عبا داخل كرد، بعد از آن امام حسين عليه السلام آمد او را هم داخل عبا كرد بعد از آن فاطمه عليهاالسلام آمد او را نيز داخل كرد، بعد از آن هم على عليه السلام آمد او را نيز داخل كرد، سپس آيه تطهير را تلاوت كرد.

 

ابراهيم فداى امام حسين عليه السلام شد
ابن شهر آشوب در مناقب سند را به ابن عباس مى رساند كه فرمود: نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم و آن حضرت حسين عليه السلام را بر زانوى راست و ابراهيم را بر زانوى چپ جاى داده بود مكرر گاهى حسين و گاه ابراهيم را مى بوسيد در اين حال به رسول خدا صلى الله عليه و آله وحى رسيد و فرمود:
پيك الهى از سوى خدا بر من فرود آمد و گفت : اى محمد! پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: من حسين و ابراهيم را براى تو نخواهم گذاشت ، يكى را فداى آن ديگرى كن .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله چون اين كلمات را شنيد نگاهى به امام حسين عليه السلام كرد گريه اش افتاد و نگاهى هم به ابراهيم كرد و گريست .
فرمود: مادر ابراهيم كنيزكى است و چون در گذرد كسى جز من بر وى محزون نشود اما مادر حسين عليه السلام فاطمه است و پدرش على است كه پسر عمو و گوشت من و خون من است و چون درگذرد، دختر من و پسر عموى من محزون گردند و من نيز محزون شوم ، لاجرم اختيار كردم حزن خود را بر حزن ايشان هان اى جبرئيل ، مقبوض مى شود ابراهيم و من او را فداى حسين كردم ابن عباس مى گويد: پس از سه روز ابراهيم درگذشت رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمود: فداى كسى شوم كه فداى او كردم پسرم ابراهيم را.

سخاوت از امام حسين عليه السلام بياموزيد
امام حسين عليه السلام فرمود: درست است فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: افضل الاعمال بعد الصلاة ادخال السرور فى قلب المومن بما لا اثم فيه .
بهترين كار پس از نماز، وارد كردن شايد در دل مومن است با آنچه گناهى در آن نباشد .
امام حسين عليه السلام فرمود: غلامى ديدم خوراك خود را به سگى مى دهد.گفتم : در چنين حال غذايت را مى دهى ؟ اى فرزند رسول خدا، من غمگينم ، به شادى او شادى مى جويم براى اين كه صاحب من يهودى است مى خواهم از او جدا بشوم پس امام عليه السلام به سوى صاحبش با دويست دينار آمد يهودى گفت : غلام فداى قدمت و بستان براى غلام و مال را برگردانيد.
حضرت فرمود : مال را بخشيدم يهودى گفت : قبول كردم و به غلام بخشيدم .
حضرت فرمود: غلام را آزاد كردم وتمام مال را به او بخشيدم . همسر يهودى گفت : اسلام آوردم و مهريه ام را به شوهرم بخشيدم يهودى گفت : من هم اسلام آوردم ، اين خانه را به او بخشيدم .

 

 

 

 

 

شناسنامه مختصر قمر بنی هاشم(عليه السلام)

تولد: 4 شعبان سال 26 هجرى در مدينه طيبه (اقوال ديگر نيز در تاريخ آمده است )

شهادت : محرم الحرام سال 61 هجرى ، در كربلاى معلى ، كنار نهر علقمه
پدر: اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام ، مولود كعبه ، شهيد محراب و مظلوم تاريخ
مادر: فاطمه كلابيه ، معروف به ام البنين سلام الله عليه
عمر مبارك : 35 سال
سمت در كربلا: پرچمدار و فرمانده ارتش سيدالشهداء امام حسين عليه السلام و سقاى تشنه لبان
خليفه غاصب زمان به هنگام شهادت : يزيدبن معاويه لعنة الله عليه
قاتل : حكيم بن طفيل سنبسى
از مجموع كتب انساب و تاريخ بر مى آيد كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، بر حسب زمان تولد، پنجمين پسر حضرت امير المؤ منين على عليه السلام بوده است :

1. حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام ، تولد سال 3 هجرى ، شهادت سال 50.
2. حضرت امام حسين عليه السلام ، تولد سال 4 هجرى ، شهادت سال 61.
3. حضرت محسن كه در سال 11 سقط و شهيد شد.
4. محمد حنفيه ، تولد سال 16، وفات سال 81.
5. عباس اكبر، تولد بين سالهاى 24 - 26، شهادت سال 61.
قول معتبر آن است كه تولد آن حضرت در تاريخ چهارم شعبان سال 26 ه‍ رخ داده است .
عباس عليه السلام به دنيا مى آيد.
در بعضى از كتب معتبر نقل شده كه ، در روز ولادت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ام البنين سلام الله عليه قنداقه او را به دست امير المؤ منين عليه السلام داد تا بر وى نامى بگذارد. حضرت زبان مبارك را به ديده و گوش و دهان او گردانيد تا حق بگويد و حق ببيند و حق بشنود. ثم اءذن فى اذنه اليمنى و اءقام فى ليسرى . سپس رد گوش راست وى اذان و در گوش چپش اقامه گفت .

خواهران قمر بنى هاشم عليه السلام (ازنسل فاطمه زهرا سلام الله عليه)
1. عقيله بنى هاشم زينب كبرى سلام الله عليه

2- ام كلثوم سلام الله عليه

القاب
1. قمر بنى هاشم   2. باب الحوائج   3. طيار  4. اطلس    5. الشهيد    6. العبدالصالح      7. السقاء     8. سپهسالار      9. حامى الظعينه        10. المستجار      11. قهرمان علقمى      12. پرچمدار

وفاى اباالفضل العباس (عليه السلام)
مرحوم آية الله آقا نجفى قوچانى در سياحت شرق چنين مى نويسد:
به قدر هزار قدمى كه رفتم ، آفتاب از جلو روى و گرم ، رملها نيز داغ كه كف پاها مى سوزد، تشنگى بر من غلبه نمود. خود را به جوقه زوارى رساندم ، كه آب داريد؟ گفتند: نه . از آنها گذشته و دويده و دسته ديگر، خود را رساندم . آنها هم آب نداشتند. به قدر نيم فرسخ دويدم و به چند دسته زوار خود را رسانيدم ، آب نداشتند. چون به منزل نزديك ، و سواره هم مى رفتند، آب لازم نداشتند. بعد از ان ماءيوس (شده ) و از يك طرف را دويدن گرفتم و هر چه رطوبت در بدن بود تمام به عرق و حركت عنيف و گرمى آفتاب خشكيد، و به شدت تشنه بودم .
حالا برق گنبد و سياهى باغات كربلا در منظره من پيداست . من به فكر صحراى كربلا افتاده ، حالا تنهايى سيدالشهداء عليه السلام را و آن لشگر عظيم كه دور او را گرفته بودند، نظير اين گنبد براق ميان سياهى باغات ، با تشنگى زيادى كه داشت نهايت مثل من در عالم خيال نزديك به حس صورت گرفت مرا گريه شديد رخ داد. محض آنكه صداى گريه مرا زوار نشنود دويست قدمى از راه زوار دور شدم و مثل آهويى در اين بيابان دويدن گرفتم و صدا به گريه بلند و اشك مثل باران به صورت و ريش و زمين ريزان بود.

گاهى صداى هل من ناصر آن حضرت را به گوش خيال مى شنيدم و من هم صدا به لبيك با گريه بلند مى داشتم و بر دويدن به شدت مى افزودم ، به حدى كه از خود بالكليه فراموش نمودم و ديدم لشگر هجوم به خيمه هاى حسينى (كرده ) شعله آتش و دود از خيمه ها بلند گرديد. چشمها به سياهى كربلا دوختم و حالات رنگارنگ آن صحراى غم انگيز بر من عبور مى داد. به خدا قسم كه نمى فهميدم پاها در اين دويدن بى اختيار به گودال مى افتد و يا بروى خار مى گيرد؟ يكدفعه از ميان خيمه ها مثل زنها و اطفال بيرون دويده به صحراى جنوبى خيمه ها كه رو به طرف نجف است پراكنده شدند.
بعضى ها چادر به پا پيچيده به زمين مى خوردند. من هم سر از پا نشناخته تا مگر برسم و خود را فدا كنم ، كه ريشه علفى به پنجه پا بند شده به آن تندى كه مى دويدم محكم خوردم به زمين . برخاستم با آنكه پنجه پا مجروح شده بود، ملتفت نشده شش دانگ حواس متوجه آن صحراى هولناك بود و از گريه و ناله و دويدن نايستادم و در اين دو فرسخ و نيم مسافت تا آنكه در كوچه كربلا واقع شدم و چشمم به در و ديوار و عمارات كربلا افتاد. آن وقت به خود آمده از خجالت و حياى از مردم اشكهاى خود را پاك نمودم و از دويدن ايستادم و كفشهاى بى پاشنه را به پا كردم و خاچيه را به دوش انداختم .

از حوضخانه صحن سيدالشهداء امام حسين عليه السلام وضو گرفته داخل حرم شدم و يك ساعتى زيارت نمودم . بيرون شدم و رفتم به زيارت ابوالفضل العباس عليه السلام و از آنجا بيرون شدم ، ثانيا آمدم به صحن سيدالشهداء عليه السلام . همان طور به گوشه اى سرپا ايستاده بودم كه بعضى از رفقا را ملاقات نمايم و ساعت دو به غروب بود و در آن بين صداى ساعتى كه در سر صحن سيدالشهداء امام حسين عليه السلام بود - و از نمره ساعت كوچك صحن نو مشهد مقدس بود - بلند شد. وقتى كه خوب گوش به صداى زير او نمودم تا ده مرتبه اش تمام شد، ديدم به طور فصيح مى گويد: هل من ناصر... هل من ناصر... هل من ناصر... تا ده مرتبه تمام شد. لرز و لرزه در بدن ما حادث شده گوش را تيز نموده از كجا جوابى مى رسد...؟ و چشمها پر اشك شد كه جوابدهى پيدا نشد، كه يكمرتبه از صحن حضرت اباالفضل العباس عليه السلام صداى ساعت بزرگ او به صورت بم و كلفت بلند گرديد لبيك ... لبيك ... لبيك ... تا ده مرتبه ؛ او هم تمام شد. اشكهاى خود را پاك كرده گفتم :هاى بگردم وفاداريت را، باز تويى كه جواب دادى ! خوشحال شدم كه هنوز ناصر هست و از خوشحالى باز اشكهايم بيرون شد بيكمرتبه به فكر تشنگى بين راه افتادم و همان طور در عالم خيال با خود آمدم ، آمدم ، آمدم ، تا وضو گرفتم و به حرمين زيارت نموده برگشته تا به همين نقطه كه ايستاده ام ، ديدم در هيچ نقطه آب نخورده ام ، تشنه هم نيستم ؛ حالا اين از راه طبيعى به چه (نحو) ممكن است و من از كدام سير شده ام (معلوم نيست ).
قربان وفايت بروم اى فرزند رشيد با وفاى على بن ابى طالب عليه السلام كه خدا مقامت را به علت خضوع در برابر امام زمان خويش ، آنچنان بلند قرار داده است كه از آن بلندتر ديگر تصور نمى شود.

شجاعت اباالفضل العباس (عليه السلام)

صاحب كتاب كبريت احمر پس از نقل داستانى شگفت از شجاعت و جنگاورى حضرت عباس عليه السلام مى گويد: صحت اين داستان استبعادى ندارد، زيرا عمر آن جوان به طور تقريب هفده سال بوده ، خوارزمى در كتاب مناقب مى گويد: وى جوانى كامل بوده است .
داستان مذبور، به روايت خوارزمى (در كتاب ، مناقب ، صفحه 147) چنين است : در جنگ صفين ، مردى از لشگر معاويه خارج شد كه او را كريب مى گفتند. وى به قدرى شجاع و قوى بود كه هرگاه درهمى را به انگشت ابهام خود مى فشرد، نقش سكه آن محو مى گرديد!
كريب به ميدان آمد و فرياد كشيد و بر ان شد كه حضرت على بن ابى طالب عليه السلام را به قتل برساند. مرتفع بن وضاح زبيدى گام پيش نهاد و براى مبارزه با كريب به ميدان رفت ولى شهيد شد. بعد از او، شرجبيل بن بكر براى مبارزه با كريب شتافت و او نيز به شهادت رسيد. پس از وى ، حرث بن حلاج شيبانى براى قتال كريب قيام كرد، ولى او هم كشته شد. مشاهده اين صحنه براى على بن ابى طالب عليه السلام موجب نگرانى و ناراحتى گرديد، لذا فرزند بزرگوارش ، حضرت اباالفضل العباس عليه السلام ، را كه مردى كامل بود خواست و به وى دستور داد از اسب خود پياده شود و لباسهاى خويش را از تن بيرون آورد.

حضرت امير المؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام لباسهاى فرزندش ، قمر بنى هاشم عليه السلام را پوشيد و بر اسب وى سوار شد. آنگاه لباسهاى خود را به تن عباس پوشانيد و اسب خويش را نيز به او داد.
اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام اين عمل را بدين لحاظ انجام داد كه وقتى به ميدان كريب برود، كريب آن حضرت را نشناسد، مبادا بترسد و فرار كند. هنگامى كه حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب على عليه السلام در مقابل كريب قرار گرفت ، وى را به ياد عالم آخرت آورد و او را از غضب و سخط خداوند بر حذر داشت .
ولى كريب در جواب اسد الله الغالب گفت : من با اين شمشير افراد زيادى را از قبيل تو كشته ام ! اين را گفت و به حضرت امير المؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام حمله كرد. آن شير بيشه شجاعت نيز با فرصتى كه بر برق كريب زد او را دو شقه نمود.
موقعى كه على بن ابى طالب را به خود رسانيد، به مكان خويشتن بازگشت و به فرزند برومندش ، محمد بن حنفيه ، فرمود: تو در كنار كشته كريب توقف كن ، زيرا خونخواه وى پيش خواهد آمد.
محمد امر پدر را اجرا كرد و نزديك پيكر كريب ايستاد. يكى از عموزادگان كريب به ميدان آمد راجع به قاتل وى از او سؤ ال كرد. محمد گفت : من به جاى قاتل كريب مى باشم . وى با محمد به جنگ پرداخت محمد او را كشت . پس از وى ديگرى آمد و محمد او را نيز به اولى ملحق كرد. بدينگونه ، خونخواهان كريب يكى پس از ديگرى به جنگ محمد آمدند تا تعداد كشتگان به هفت نفر رسيد

 

شعری از ديوان كمپانى در وصف حضرت ابوالفضل (عليه السلام)

جان به قربان وفادارى آن باده پرست
دل شوريده نه از شور شراب آمده است
دين و دل ساقى شيرين سخنم بره زدست
ساغر ابروى پيوسته او محوم كرد

هر كه زا نيستى افزود به هستى پيوست
سرو بالاى بلندش چه خرامان مى رفت
نه صنوبر؟ در عالم به نظر آمده پست
قامت معتدلش را نتوان طوبى خواند
چمن فاستقم از سور قدش رونق بست
لاله روى وى از گلشن توحيد دميد
سنبل روى وى از روضه تجريد برست
شاه اخوان صفا ماه بن هاشم اوست
شد در او صورت و معنى به حقيقت پيوست
ساقى باده توحيد و معارف عباس
شاهد بزم ازل شمع شبستان اءلست
در ره شاه شهيدان ز سر و دست گذشت
نيست شد از خود و زد پا به سر هر چه كه هست
رفت در آب روان ساقى و لب تر ننمود
جان به قربان وفادارى ان باده پرست
صدف گوهر مكنون هدف پيكان شد
آه از آن سينه و فرياد از آن ناوك و شست
سرش از پاى بيفتاد و دو دستش ز بدن
كمر پشت و پناه همه عالم بشكست
شد نگون بيرق و، شيرازه لشگر بدريد
شاه دين را پس از او رشته اميد گسست
نه تنش خسته شد از تيغ جفا در ره عشق
كه دل عقل نخست از غم او نيز بخست
حيف از آن لعل درخشان كه ز گفتار بماند
آه زا آن سرو خرامان كه ز رفتار نشست
يوسف مصر وفا غرقه بخون ؟! واسقا!
دل ز زندان غم او ابد الدهر نرست